شب به نیمه رسیده بود و کمکم آماده خواب میشدم. ازصبح سر یک صحنه قتل و یک مرگ مشکوک رفته بودم و روز نسبتا شلوغی داشتم. چشمانم تازه گرم شده بود که تلفن ویژه قتل زنگ خورد.سریع جواب دادم، آنسوی خط افسریکی از کلانتریهای جنوب شهر بود. سلام جناب سرگرد، یک حریق فضای سبز گزارش شده که وقتی به محل رسیدیم با جنازهای سوخته روبهرو شدیم. با همکاری مردم محل و عابران، سریع آتش را خاموش کردیم اما جسد نیمهسوخته است. آدرس را گرفتم و به محل کشف جسد رفتم. نیمهشب بود و مردم زیادی در محل نبودند. محل حادثه فضای سبز کنار بلوار بود. همزمان با رسیدن من، بازپرس جنایی، تیم تشخیص هویت و پزشکقانونی هم رسیدند.بررسی اولیه جسد نیمهسوخته را آغاز کردیم که مشخص شد جسد متعلق به زنی حدودا ۶۵ ساله است. دور سر مقتول با پرده و چسب پوشانده شده بود و در دهانش یک کلاه بافتنی بود که مشخص میکرد او خفه شده است. لباس تن مقتول، تیشرت داخل خانه بود که نشان میداد احتمالا او در خانه به قتل رسیده و قاتل یا قاتلان برای از بین بردن جسد، آن را به فضای سبز بلوار آورده و به آتش کشیدهاند. تمام فضا را بوی بنزین برداشته بود که مشخص میکرد مقتول به وسیله بنزین به آتش کشیده شده است.
بعد از بررسی وضعیت جسد، از دو مرد که آتش را خاموش کرده بودند، تحقیق کردم که گفتند اتفاقی حریق را دیده و فکر کردهاند درختچههای کنار بلوار آتش گرفته است. آنها اقدام به خاموش کردن آتش میکنند که متوجه یک جسد در حال سوختن میشوند. ساعت ۳ و ۳۰ دقیقه بامداد بود که بررسی صحنه به اتمام رسید و به خانه برگشتم.فردا به اداره رفتم و جزئیات را مرور کردم اما جسد بیهویت بود. ظهر پزشک قانونی تماس گرفت و گفت از اثر انگشت مقتول چیزی به دست نیامده. بعد از گزارش پزشک قانونی متوجه شدم که هیچ چیزی نداریم و باید در گزارشهای مفقودی دنبال سرنخ بگردم.تمام گزارشهای مفقودی یک هفته گذشته را بررسی کردم اما هیچکدام با جسد کشفشده مطابقت نداشت.یک هفته از کشف جسد نیمسوخته زن میانسال میگذشت و هیچ اتفاق جدیدی رخ نداده بود که ساعت ۱ ظهر یکی از همکاران تماس گرفت و گفت پسر جوانی اعلام مفقودی دوستش را داده و این به جسدی که کشف کردی، نزدیک است. از او خواستم شاکی را پیش من بیاورد.
پسری ۳۵ ساله روبهرویم نشست و گفت: هفت ماه قبل با زن میانسالی به نام حمیرا آشنا شدم و با یکدیگر ارتباط داشتیم. چند روزی است او جوابگوی تلفنش نیست، به خانهاشام رفتم اما هیچکس در را باز نمیکند. همسایههایش هم میگویند که او را ندیدهاند و نگرانش هستم. به خاطر خوبیهایی که او برایم کرده، گفتم مفقود شدنش را گزارش دهم.
بعد از ثبت اظهارات رامتین، عکس جسد نیمسوخته را نشانش دادم که مدعی شد جسد متعلق به حمیرا است. با بازپرس ویژه قتل تلفنی صحبت کردم و موضوع را گفتم. او پرسید آیا به پسر جوان شک داری که گفتم بعید است او قاتل باشد، گفت پس فعلا نیازی نیست رامتین بازداشت شود اما در دسترس باشد.
با شناسایی هویت جسد، یک قدم به جلو رفتم و خوشحال بودم سرنخ اولیه را کشف کردم. بررسی تلفن همراه رامتین و سوابق او، به من ثابت کرد آتش زدن حمیرا کار پسر جوان نیست.بررسی کردم و متوجه شدم خانواده زن میانسال، مفقود شدن او را گزارش نکردهاند. با شناسایی خانوادهاش سراغ آنها رفتم. مادر ۸۰ ساله او مدعی شد چند وقتی است دخترش با خانواده قطع رابطه کرده و خبری از او ندارد.خواهر ۵۰ ساله او هم ادعاهای مادر را تکرار کرد اما مطمئن بودم که آنها چیزی را پنهان میکنند. خواهر مقتول اعتیاد شدید داشت و همین شک من را بیشتر میکرد، برای همین او را زیر نظر گرفتم. بررسی تلفن همراه مژگان، نشان میداد او دو روز قبل از جنایت با خواهرش در ارتباط بوده و ادعای اینکه قطع رابطه کرده بودند، دروغ است. موضوع را به بازپرس جنایی اطلاع دادم و درخواست کردم که مژگان بازداشت شود که حکم بازداشت او صادر شد.
زن ۵۰ ساله را بازداشت و تحقیقات از او را آغاز کردم که همان ادعاهای قبلی را تکرار میکرد. سه روز از بازداشت او میگذشت و حاضر نبود واقعیت را بگوید اما کمکم آثار خماری در او پدید آمد و درخواست کرد من را ببیند. او را از بازداشتگاه به اتاق بازجویی آوردند.زن میانسال که معلوم بود به خاطر مصرف نکردن مواد، حال خوبی ندارد، روبهرویم نشست و گفت میخواهد واقعیت را بگوید.وقتی چایی تلخ به او دادم، مقداری حالش بهترشد وگفت: شوهرم دریکی از کارخانههای نوشابهسازی کار میکند و درآمدش برای تامین هزینههای زندگی کافی نیست ولی زن دیگری را هم به عقد خودش درآورده و باید مخارج او را نیز میداد. من به مواد مخدر اعتیاد دارم و این پولها کفاف تامین هزینهها را نمیداد. خواهرم مخارج تحصیل دخترم در دانشگاه را میپرداخت تا مشکلی برای ادامه تحصیل نداشته باشد.
مژگان که انگار حالش بهتر شده بود، درخواست چایی پررنگترکرد.میدانستم برای چه میخواهد،سریع برایش یک چای یکرنگ غلیظ دیگر ریختم تا بخورد.وقتی یک نفس تمام چایی را خورد،ادامه داد: خواهرم بعد ازمرگ همسرش به عقد موقت جوانی دیگر درآمده بود.همه حقوق و درآمدش را برای او هزینه میکردومن ازاین موضوع بسیاررنج میکشیدم که چرا به اندازهای که برای آن جوان خرج میکند به من پول نمیدهد؟خواهرم دوشب قبل از قتل به خانه من آمدومهمانم شد.او را نصیحت کردم که پول بیشتری به من کمک کند! ولی او چیزی نگفت تا این که شب دوم مهمانی، قرصهایی تهیه کردم و به او خوراندم.
مژگان که دیگر مانند بلبل اعتراف میکرد، مدعی شد: وقتی خوابید، او را با پارچه و چسب نواری پهن خفه کردم و دست و پاهایش را با همان چسبها بستم، به برادر و مادرم که در نزدیکی منزل من زندگی میکنند، زنگ زدم و گفتم خواهرم را کشتهام. اگر نیایید، جسد او را ببرید، تکهتکهاش میکنم و بیرون میاندازم! وقتی تماس را قطع کردم، خیلی زود برادر و مادر پیرم، از راه رسیدند و با کمک آنها جسد را در صندوقعقب یک پراید گذاشتیم. من هم ازقبل یک ظرف چهار لیتری بنزین آماده کرده بودم که آن را با خودم برداشتم. جسد را به حاشیه بلوار بردیم وبا کمک مادر و برادرم جسد رادرکنار فضای سبز انداختیم. من هم با ریختن بنزین، جسد را به آتش کشیدم.باورم نمیشد که یک خواهر اینقدر راحت به خاطر پول خواهر دیگرش را بکشد و جسدش را آتش بزند. اعترافات زن ۵۰ ساله که تمام شد با همکارانم سراغ برادر مقتول رفتیم و مرد ۴۵ ساله را دستگیر کردیم. مردمیانسال درتحقیقات مدعی شد برای اینکه خانه حمیرا رامال خودم کنم،تصمیم گرفتم به مژگان کمک کنم تا خواهرمان را بکشد و بعد من صاحب خانه او شوم. فکر نمیکردم اینقدر زود لو برویم و دستگیر شویم.
با اعترافات خواهر و برادر، صحنه جنایت بازسازی شدو باتکمیل پرونده، آنها راهی زندان شدند تا به پروندهشان رسیدگی شود.
دیدگاهتان را بنویسید