افزونه پارسی دیت را نصب کنید
×
با گذشت ۱۱سال از ناپدیدشدن محمدحسین بهرمند، کودک هفت‌ساله ‌کرمانی و جست‌وجوهای مداوم خانواده و پلیس برای یافتن سرنخی از او، تلاش‌های آنان همچنان راه به جایی نبرده است و پدر محمدحسین چشم‌انتظار بازگشت پسرش به خانه است. مرد رمالی برای این‌که بتواند از این خانواده اخاذی کند، پسری افغان را به‌جای پسر آنها جا زده بود که نقشه‌اش با آزمایش دی‌ان‌ای فاش‌شد.
جازدن پسر افغان به‌جای کودک ربوده شده
  • کد نوشته: 497
  • نوامبر 10, 2024
  • 11 بازدید
  • بدون دیدگاه
  • سرآغاز ماجرای گم‌شدن محمدحسین به سال۱۳۹۲ و زمانی برمی‌گردد که او یک کودک هفت‌ساله بود. شب حادثه، محمدحسین در کوچه بود که یک موتورسوار ناشناس به او نزدیک شد و شروع به حرف‌زدن ‌کرد. در تمام این مدت، پسرعموی تقریبا هم‌سن‌وسال محمدحسین شاهد این قضیه بود و ماجرا را به خانواده اطلاع داد.

    پدر از آن شب برای جام‌جم تعریف می‌کند: «از در خانه ‌که بیرون آمدم، از دور دیدم که یک موتورسوار پسرم را با خودش برد. درواقع کسی محمدحسین را مجبور نکرده و خودش سوار موتور شده بود. موتورسوار را تعقیب کردیم، اما شب بود و نفهمیدیم از کدام کوچه و پس‌کوچه رفت. بعد از مفقودی پسرم، هیچ‌کس با ما برای درخواست پول یا کمک به پیداکردن محمدحسین تماس نگرفت. پلیس جست‌وجوها را آغاز کرد و ما نیز همزمان تقریبا همه‌جا را دنبال پسرم گشتیم، اما انگار قطره‌ای آب شده و به زمین فرو رفته بود. بعد از این ماجرا، یکی از اقوام ما گفت رمالی را می‌شناسد که غیبگوست و می‌تواند به ما در یافتن محمدحسین‌ کمک‌‍‌کند، ما هم قبول‌کردیم.»

    به گفته یکی از بستگان کودک ‌گمشده، این رمال ساکن جیرفت بود و خانواده محمدحسین برای یافتن ردی از او، نزد این رمال رفتند، اما ادعاها و جست‌وجوها بی‌نتیجه بود. با گذشت ۱۱ سال از این ماجرا، همان رمال دوباره با پدر محمدحسین تماس‌گرفت و گفت پسر جوانی با مشخصات کودک گمشده او پیدا شده است. او مدتی به افغانستان فرار کرده و حالا به ایران برگشته و اگر فرزندتان را می‌خواهید دنبال او بیایید. خانواده کودک گمشده به نشانی‌ که رمال داده بود‌، رفتند و با مرد جوانی‌ که ‌گفته می‌شد محمدحسین است، دوباره به کرمان برگشتند.

    به گفته پدر محمدحسین، در مدتی که دنبال نشانی از او می‌گشتند، پلیس پرونده مفقودی محمدحسین را باز نگه‌داشته و روی آن تحقیق می‌کرد و گاهی هم از آنها می‌پرسید که خبری از پسرتان شده است یا خیر. پدر دوباره پلیس را در جریان جست‌وجوها قرار داد و قاضی به او گفته بود وقتی برای آوردن آن مرد جوان رفته بودید، باید به ما هم اطلاع می‌دادید تا همراه‌تان نیرو اعزام کنیم.

    پدر ادامه داد: «وقتی آن جوان به کرمان برگشت، برخی از اهالی و اقوام به دیدن او آمدند. می‌گفتند او ۱۲ ــ ۱۰ سال از خانواده دور بوده و در این مدت چهره و اندامش تغییر کرده است.
    بعضی‌ گفتند شبیه خانواده ما‌ست و بعضی هم هیچ شباهتی نیافتند. به مناسبت آمدن این جوان حتی برای او مراسم و مهمانی هم ‌گرفته شد. در مدت یک هفته‌ای که نزد ما زندگی می‌کرد، برخی برای پیداشدن محمدحسین نذرهایی‌ کرده و می‌خواستند آن را ادا کنند. در این مدت این جوان خیلی سعی می‌کرد خودش را با زندگی ما وفق دهد. برادر محمدحسین و مادرش، از همان ابتدا این جوان را به‌عنوان عضو گمشده خانواده نپذیرفتند، اما او سعی داشت خودش را به ما بقبولاند. خیلی فیلم بازی می‌کرد و می‌گفت ۱۲ سال زجر کشیدم و در افغانستان مجبورم می‌کردند بارکشی هیزم انجام دهم. چشم‌های او شباهتی به ما نداشت و بیشتر شبیه افغان‌ها بود. گذشت تا این‌که پسرم گفت یک آزمایش دی‌ان‌ای از او بگیریم تا مشخص شود که او برادر واقعی من است یا نه. قرار شد آزمایش دی‌ان‌ای بگیریم و در این مدت هم همان رمال پیگیر قضیه بود و مدام می‌گفت از شما شیرینی می‌خواهم. گفتم اگر او فرزند واقعی باشد، به وعده‌ام عمل می‌کنم. رمال از ماهیت آزمایش دی‌ان‌ای خبر نداشت و نمی‌دانست با این آزمایش واقعیت ماجرا مشخص می‌شود و می‌گفت این آزمایش به چه دردی می‌خورد. گفتم مگر می‌شود هرکسی را به‌عنوان فرزند قبول‌ کرد؟ خودم هم به آن پسر شک‌ کرده بودم. به او گفتم اگر مشخص شود پسر ما نیستی، پلیس تو را دستگیر می‌کند، اما انگار اهمیتی نمی‌داد.»

    از قرار معلوم آن رمال اطلاعاتی‌ که پدر و خانواده محمدحسین داده بود را به آن جوان گفته بود تا در ارائه اطلاعات و سوالاتی که خانواده کودک گمشده از او می‌پرسیدند، دچار مشکل نشود.
    پدر درباره نتیجه آزمایش گفت: «یک هفته بعد، پلیس زودتر جواب آزمایش را گرفت و مشخص شد این جوان پسر ما نیست و او درواقع ۲۷ ساله است. از قرار معلوم و در تحقیقات به پلیس گفته بود مادرش ایرانی و پدرش افغانی است.»

    پدر آه بلندی کشید و گفت: «بعد از این همه سال روح و روانی برا‌یمان نمانده و منتظر معجزه هستیم. این رمال بی‌وجدان آمد و داغ ما را با ادعایش تازه کرد. امیدوارم پسرم روزی دوباره به خانه برگردد و چشم‌مان به روی او روشن شود.»

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *