آن روز من با پول و سکه و دلار بهدنبال او رفتم تا با هم بهسمت ملک موردنظر برویم اما بین راه دو نفر را دیدیم که مقتول گفت دوستانش هستند و از من خواست تا آنها را سوار کنیم اما...
مدیر شهرداری تهران وقتی همسرش را به دوستش معرفی میکرد تا هوایش را در اداره داشته باشد، تصور نمیکرد این ماجرا شروع ارتباط آنها و در نهایت قتل خودش خواهد انجامید